قرار
ببخشید سرم شلوغ شده مثه همیشه نمی تونم بیام سر قرار .
راستی به خاطر دیروز خیلی بد شد. به جون خودت حواسم نبود ساعت
دوازده ظهر وقت قراره . دلت نگیره من همیشه دوست دارم . حتی اگه
دیر بیام . شنیدم رو ساعتت نگاه می کردی . به چند نفرم سپرده بودی
خبرم کنن . پیش بچه ها بودم ، که تو خیلی دوسشون داری و سفارش
می کنی باهاشون خوب تا کنم . چشم هر چی تو بگی .
دیگه چی قشنگم . راستی دیشب از نقاشی بارون ممنون . ولی
چرا اینقدر خیس . چشام هنوزم از بارون دیشب نم دارن .
تو که حال و هوای من و می دونی . دست دستام نیست که تو رو صدا
می کنن . قرار نیست دلم آروم بگیرم . قراره تو کنارم بمونی .
نگو وقت نداری که می دونم ناز می کنی .
جوش نزن به همه ی قرارات می رسی . دونه دونه . تک تک .
حالا چند تا دعا واسه همه :
مواظبم باش دوباره سینه پهلو نکنم .
مادربزرگ و برسون دلم براش یه ذره شده .
سالی قشنگم حالش خوب بشه .
تو رو جون خودت حرفای خاله بتی رو گوش کن .
دستام و دوباره پر کن . پر از خودت .
و پرسش:
پدر بزرگ جاش خوبه ؟ پتوی اضافه نمی خواد ؟
من خیلی تنهام یه شب بیام مهمونیت ؟ درد دل کنم ؟
تو ، هم گوش کنی هم جوابمو بدی ؟
سلام
حس عجیبی تو نوشته هاتونه....
اما بسیار جالبه و انسان رو با خودش همراه می کنه..
موفق باشید.
سلام شیرینم خوشحالم از اینکه در همه زمینه های ادبی تبحر داری امیدوارم همیشه وبلاگت به روز باشه عزیزم